مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

خنده هایت جان است...

نازنینم بخند     بخند ک لبخندت زندگی من است و ارامش دل حتی اگر لباس خونه ایی بر تن داشته باشی و موهای ژولیده ایی ک چندی پیش شانه کشیده شده و یا حتی چشمانی ک از فرط خواب پف کرده و کشیده شده همه ی اینها زیباترت میکند اما برای من خنده های از ته دلت موسیقی است برای قلب عاشق من پس بخند ک خنده هایت دنیای من است ...       ...
31 ارديبهشت 1391

ترس شیرین

نترس نترس دخترک کوچکم نترس ک ان زینت سفره مان بود و تدارکی برای مهمونان عزیز نترس از الویه ایی که برای تزیین سفره مان ب صورت خرگوشی در اوردم تا سفره مان بسی خوشگل شود ترس ندارد نازنینم  ان فقط صورتک خرگوشیست بسی کم ازار   پ ن : مهنای نازم از الویه ایی ترسید و فرار کرد ک فقط زینت سفره مان بود . و حال آن الویه تهش در اومد اما دخترم هنوز از یخچالی میترسد که فقط چند ساعت آن خرگوش کم ازار اشیانه کرده بود...     ...
26 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

    پ. ن : اینجا زمین است ! رسم بعضی ادمهایش عجیب است . اینجا گم ک میشوی ... ب جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت میکنند (اما ما ب یادت هستیم ).     ...
19 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

پا میشه میره از تو کشو کمدش ی گیره برای موهاش انتخاب میکنه و میاره و میدش ب من , و با زبون خودش ب من اشاره میکنه ک گیره رو بزن ب موهام منم گیره رو ازش میگیرم و کلی قربون صدقش میرم اونم کلی ذوق میکنه و از کنار من دور میشه و از اونجایی ک قدش ب آینه نمیرسه میره جلوی ویترین و خودشو نگاه میکنه و کلی هم برای خودش قرمیده و میرقصه و علی الحساب کلی هم کیف میکنه ..... ب نیم ثانیه ک گذشت گیرشو در میاره دوباره میاد پیش ارایشگرش ( خودمان را میگوییم ) و بااااااااااااااااااااااااااز روز ازنو و روزی از نو...   شاید بگم تا الان ده باره ک گیره رو میزارم ب سرش و میره جلو ویترین و دوباره میاد پیش من و این روند همچناااااااااااا...
12 ارديبهشت 1391

دیدار یار

  روزهای زیبایی بود ان روزهای قدیم را می گویم همه چیز زیبا و دوست داشتنی بود چ تداعی خاطرات قشنگی امروز بعد ٩ سال خاطراتی برایم زنده شد ک با یادش دلها جان میگیرد       نیمکت خاطرات تداعی همه خاطرات ذهنم شد روی نیمکت کلاس نشسته بودم و فارغ از همه ی عاشقی ک رفیقی امد و شد همبازی روزهای تنهایی ام اما این خوشحالی زیاد دوام نداشت و روزگار ما دو رفیق را از هم جدا کرد و حال پس از چن سال دوری ان مظهر کودکی را در جوار ان بانوی عصمت دیدم کم بود اما ماندگار   عاشقانه هایم زیاد بود اما زمان عاشقانه بسی کم او رفت و دوباره بغضی کهن بر گلویم فشارد   امروز پس از گذشت سالها...
7 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام میکنم ب تو تنها امید زندگی ام کسی ک در میان عبوسی های زندگی همسفری شد برای تنهایی روزهای زندگی ام کسی ک عشق را بر گیتار زندگی ام نهاد و قطره قطره ی وجودم را با اهنگ نوایش زنده کرد. سلامم را برای پنجمین سالگرد تولدتت ک در کنار همیم پذیرا باش.. نازنین من :  میگویند عدد 7 عدد مقدسی است و من خوشحالم ک تو در روزی ب دنیا امدی ک میگویند مقدس ترین روز خداست  و من این عدد را نه , این روز را ب تو تبریک میگویم ب تو زیباترین قدوس عاشقی....   کسی ک همیشه ب یاد توست و هیچوقت فراموشت نمیکند کسی ک یادت را با رشته جانش محکم گره زده است  و با امیدی از امید تو زنده است و در اخر کسی ک عاشقانه میپرستت کسی نیست...
5 ارديبهشت 1391
1